سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ برادرانتان، کسی است که عیب هایتان رابه شما هدیه کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----6550---
بازدید امروز: ----0-----
بازدید دیروز: ----4-----
تنها ترین تنها.......

 

نویسنده: کژال
سه شنبه 87/3/14 ساعت 4:9 عصر

 

"وقتی زور، جامه ی تقوا می پوشد،بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید" !

فاجعه یی که قربانیان خاموش و بی دفاع اش "علی" است ،و"فاطمه"،و بعد ها دیدیم که فرزندانشان یکایک ،و اخلافشان همه..!!

مرگ "پیامبر" و بعد از آن خانه نشینی "علی" آغاز یک تاریخ هولناک و خونین است..

اکنون"فاطمه" ، تنها مایه های تسلیتی که در این دنیا می یابد ،یکی تربت مهربان پدر است،و دیگری مژده ی امید بخش او که :«فاطمه،از میان خاندانم،تو نخستین کسی خواهی بود که به من خواهی پیوست».همه ی رنج هایش را بر مرگ پدر می گریست.هر روز ،گویی نخستین روز مرگ وی است.

بی تابی های او هر روز بیش تر می شد،و ناله هایش بیش تر.

غم "فاطمه" دشوارتر از آن بود،که کسی بتواند تسلیت اش دهد،و او را به شکیبایی بخواند.روز ها و شب ها این چنین می گذشت،و اصحاب ،گرم قدرت و غنیمت و فتح و "علی" در عزلت سردش،ساکت،و "فاطمه" در اندیشه ی مرگ،انتظار بی تاب رسیدن مژده ی نجاتی که پدر داده بود.

هر روز که می گذشت برای مرگ،بی قرار تر می شد،تنها روزنه یی که می تواند از زندگی بگریزد.امیدوار است که با جانی لبریز از شکایت و درد،به پدر پناه برد،و در کنار او بیاساید.چه نیازی داشت به چنین پناهی،چنین آرامشی.

کودکانش را یکایک بوسید:"حسن"هفت ساله،"حسین"شش ساله، "زینب"پنج ساله و "ام کلثوم"سه ساله .و اینک لحظه وداع با "علی"،چه دشوار است.اکنون "علی" باید در دنیا بماند،سی سال دیگر!

شمعی از آتش و رنج ،در خانه ی"علی" خاموش شد،و "علی" تنها ماند،با کودکانش...

از "علی"خواسته بود،تا او را شب دفن کنند،گورش را کسی نشناسد.آن دو شیخ،از جنازه اش تشییع نکنند.و "علی" چنین کرد.اما کسی نمی داند که چگونه ؟ و هنوز نمی داند کجا ؟ یا در بقیع ؟معلوم نیست.و کجای بقیع ؟معلوم نیست.

مدفن او،باید همواره نا معلوم بماند،تا آنچه را که او می خواست،معلوم بماند.و او می خواست که قبرش را نشناسند،هیچ گاه و هیچ کس.تا همیشه،همه کس بپرسند:چرا ؟؟!

آن چه معلوم است،رنج"علی" است ،امشب بر گور "فاطمه"...

                                                                                                   دکتر شریعتی

اما..

رنج دیگری نیز هست،رنجی که شیعه می کشد،شیعه بر تربت پاک رهبرانی که از دامان "فاطمه" زاده شدند می گرید اما..

اما افسوس که سعادت نمی یابد تا چشمانش بر تربت پاک این مادر مقدس  ابری شود..

و اما..

مولا جان..

ای کاش زود تر می آمدی و ما را از این رنج رها می کردی..

اما اکنون که شایستگی دیدار تو را نداریم..

 اگر بر تربت پاک مادرت بوسه زدی ما را نیز فراموش نکن و از جانب من و دوستانم نیز بوسه یی بر آن خاک غریب زن....

 

                                                   التماس دعا.....


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: کژال
دوشنبه 87/3/6 ساعت 1:47 عصر

خدا وصیت من و گوش بده نامه ام رو بخون

شاید دیگه من نباشم مواظب عشقم بمون

می سپرمش بهت می رم تموم تار و پودم و

یه وقت نیاد برنجونیش کسل کنی وجودم و

خدا یه وقت کسی نیاد بدوزده قلب سادشو

کسی نیاد تو زندگیش  بشینه زیر سایشو بهش بگه دوستش داره

خیلی بده زمون ما

خدا سپردمش بهت مواظب عشقم بمون

فردا قرار من و تو از هم دیگه جدا بشیم

فردا قرار همدم گریه ی بی صدا بشیم

توو کوچه های بی کسی نیستی و پرسه می زنم

باید من و نگاه کنی غریب شهرتون منم

یادش به خیر من و تو و یه قلب پاک و بی غرور

حالا چی شد عوض شدی  دلت کجاست سنگ صبور

من تو رو عاشق می کنم هر جور شده حتی به زور

کی می خواد فردا تو رو از من بگیره کاش خونه اش ویرونه شه آتیش بگیره

ما باید فردا رو از دنیا بگیریم

ما اگه از هم جدا بشیم میمیریم

ما باید قدر این روزا رو بدونیم وای اگه فردا بیاد تنها میمونیم

خدا شاید این عشقی که من میگمو تو نشناسی

نزدیکترین کسم اونه خیلی دوسش دارم

راستی یادم نره بهت بگم عزیزترینه من اونه

خودم مهم نیست اما اون نذاری تنها بمونه

بمیرم واسه هق هقش گریه چقدر بهش میاد

وقتی که حرصش می گیره می گه از من بدش میاد

اما وقتی آروم میشه میبینه من بغضم گرفت

همین دیونه بازیاش از اول چشممو گرفت

حالا که دیگه مجبوریم با هم دیگه وداع کنیم

بیا به یاده اون روزا همدیگرو دعا کنیم

یه وقت دیدی دعا گرفت خدا نذاشت جدا بشیم

ای وای داره فردا میاد باید دست به دعا بشیم

با قلب پاکت از خدا بخواه من و صبرم بده هنوز نرفتی از پیشم دوریت داره ضجرم میده

کی می خواد فردا تو رو از من بگیره کاش خونه اش ویرونه شه آتیش بگیره

عزیزم یادت نره دنیا دو روزه نمی خوام فردا دلت واسم بسوزه

ای خدا حتی اگه دوسم نداره تو می تونی نذاری تنهام بذاره................

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: کژال
جمعه 87/3/3 ساعت 3:29 عصر

قسمت نشد ببینمت خدانگهداری کنم

فرصت نشد بمونم و از تو نگهداری کنم

گفتم اگه ببینمت دل کندنم سخت برام

اگه یه وقت بگی نرو رفتن پر از درد برام

گفتم صدات نشنوم ندیده ام از پیشت برم

پشت سرم زاری نکن چیکار کنم مسافرم

من میرم ولی باز تو بدون همیشه یاد تو از خاطر من فراموش نمیشه

گل من خوب می دونی بی تو تک و تنهام عزیزم اگه تو نباشی میمیرم..

نامه رو تا تهش بخون گریه نکن طاقت بیار

نامه رو خط خطی نکن دو جمله رو دوم بیار

باور نکن یه بی وفام نامه میزارمو میرم

قسمت زندگیم اینه به کی بگم مسافرم

سهم من از تو دوریه تو لحظه های بی کسی قشنگیه قسمت ماست که ما بهم نمی رسیم..

من میرم ولی باز تو بدون یاد تو از خاطر من فراموش نمیشه

گل من خوب می دونی بی تو تک و تنهام عزیزم اگه تو نباشی میییییمییییرم.........

خاطراتم پیشت باشه

تموم خاطرات خوش

خدانگهدارت باشه...


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: کژال
دوشنبه 87/2/30 ساعت 10:36 عصر

بی تو این روزای روشن واسه من تاریک و تاره

وقتی بی تو تک و تنهام زندگیم من و نداره

از همون روزی که رفتی دل به هیچ کسی ندادم

فک می کردم می رسی یه روز تو بی کسیم به دادم

گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سوال

دیدن دوباره تو فقط تو خواب و خیال

لحظه های آخر تو توی قلب من می مونه

هچکی مثه من بلد نیست قدر چشمات و بدونه

قدر چشمات و بدونه...

رفتی و چشمای خیسم یادگاری از تو مونده

بی وفاییات هنوزم تو رو از دلم نرونده

چشم براهه تو می مونم تا که برگردی دوباره

می ترسم وقتی که نیستی دل من طاقت نیاره

گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سوال

دیدن دوباره تو فقط تو خواب و خیال

رفتی اما خاطراتت توی قلب من می مونه

هچشکی مثل  تو بلد نیست دلم و بسوزونه

تا وقتی که زنده هستم چشم به راه تو می مونم

تو دیگه رفتی که رفتی نمیای پیشم می دونم

اما هر کجا که هستی من و تو دلت نگهدار

با چشای خیس و گریون من میگم

خدانگهدار.........

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: کژال
شنبه 87/2/28 ساعت 3:38 عصر

محبوب من امروز به سراغ من آمد و در حالی که چهره تند و چشمان آمرانه اش  معصومیتی از فداکاری و ایثار گرفته بود گفت:"دوست من تو را سوگند می دهم که نیاز من به داشتن تو که حیات من به آن بسته است  تو را در بند من نیارد.اگر می خواهی برو .اگر می خواهی بمان!آن چنان که می خواهی باش"!!

بر روی این زمین در رهگذر تند بادهای آوارگی تنها رشته ای که مرا به جایی بسته بود گسست اگر گفته بودی :بمان !!       می دانستم که باید بمانم و اگر گفته بودی :برو !! می دانستم که باید بروم....

اما اکنون اگر بمانم نمی دانم چرا مانده ام و اگر بروم نمی دانم که چرا رفته ام...

چگونه نیندیشیده ای که انسان  یا باید بماند و یا برود؟؟؟

و من اکنون در میان این دو نقیض بیچاره ام....

کسی که عشق رهایش می کند "بودن"ی است که نمی داند چگونه باید "باشد"؟؟

 و چه دردیست بلاتکلیفی میان "وجود"و "عدم"!!....


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • مادر مهربون...
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  •